|
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 20:9 :: نويسنده : ناصر
اهل پیام نورم. روزگارم هی... بد نیست. نمره دهی دارم، خرده پولی ،سر سوزن عقلی
استادي دارم، بدتر از عزرائیل دوستاني، همه از دم ناباب و خدايي كه مرا کرده جواب: لاي اين کتاب ها، پاي آن تیر برق بلند. روي آگاهي آب، روي قانون مشروطی چشمهايم كم سو، كلهام هم بيمو درس كفاره من من جنون را هر دم، لا به لاي جزوهها ميبينم در جزوه من جريان دارد چرت، جريان دارد پرت رشته ام مدیریت، قبله ام استاد است .جانمازم نمره. من وضو با تپش دل استادها مي گيرم.
كه امتحانش را استاد، گفته باشد فرداست برگه تقلب را من، پي غفلت استاد عزيز، ميخوانم پی خونسردي خود اهل درسم من
گاه گاهي، در ميروم از توي كلاس، ميروم تا بوفه تا كه با خوردن چاي و شكلات اين دل سوختهام خنك شود چه خيالي، چه خيالي.... ميدانم از پس ناچاريست خوب ميدانم، آخر ترم هم باز كار من زاري و در به دريست چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید باید از مردم دانا ترسید! باید از قیمت دانش نالید! وبه آنها فهماند من به... پدر علم و هنر خندیدم! كار ما نیست شناسایی هر دمبیلی فرم بیگاری هر شركت بی پیكر را پر بكنیم اهل پیام نورم..هی روزگارم بد نیست... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |